سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ندای تنهایی من

رهایم کن،برو ای عشق از جانم چه می خواهی...به سوهان غمت روح مرا پیوسته می کاهی

مگر جز مهربانی از تو و چشمت چه می خواهم...تو خود از هر کسی بهتر از احساس من آگاهی

نیازی نیست تا پنهان کنی از من نگاهت را...گواهی می دهد قلبم مرا دیگر نمی خواهی

غزلهایم زمانی روی لبهای تو جاری بود...ولی امروز در چشمت نمی ارزم پرکاهی

دلم خوش بود گهگاهی برایت شعر می خواندم...تو هم رد می شدی آن روزها از کوچه مان گاهی

برو هر جا که می خواهی برو آسوده باش اما... مواظب باش مثل من نیفتی در چنین چاهی

از اینجا می روم تنهامرا دیگر نخواهی دید...نخواهم برد در این راه هیچ همراهی...


نوشته شده در پنج شنبه 91/7/13ساعت 1:30 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |