سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ندای تنهایی من

به روی ما نگاه خدا خنده می زند، هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش،پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب،بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع،بر رویمان ببست به شادی در بهشت

او می گشاید او که به لطف و صفای خویش،گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید،گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق، نام گناهکاره ی رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،در گوش هم حکایت عشق مدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریره ی عالم دوام ما ...

 


نوشته شده در شنبه 91/7/29ساعت 10:54 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |

<      1   2