ندای تنهایی من
در نگاهت چیزی هست که نمی دانم چیست، در نگاه تو حسی وجود دارد که در آن غصه پنهان شده چشمهایت دلشان می خواهد ساعتی گریه کنند ولی تو آنها را در چهاردیواری غرور اسیر کرده ای برای یک لحظه حتی برای یک لحظه هم که شده غرورت را بشکن... می دانم که در دل تو حرفی پنهان شده،رازی به وسعت آسمان،رازی به سبزی بهار و به زیبایی گل سرخ ولی تو به خودت هم رحم نکردی،تو دلت را نیز در قفس بی رحمانه ی غرور اسیر ساختی!
نوشته شده در یکشنبه 91/7/9ساعت
5:5 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |