سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ندای تنهایی من

شب به روی شیشه های تار،می نشست آرام چون خاکستری تب دار

باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیرو رو می کرد

پیچ نیلوفر چو دودی موج می زد بر سر دیوار

در میان کاج ها جادوگر مهتاب با چراغ بی فروغش می خزید آرام

گویی او در گور ظلمت، روح سرگردان خود را جست وجو می کرد

من خزیدم در دل بستر،خسته از تشویش و خاموشی

گفتم ای خواب،ای سرانگشت کلید باغ های سبز،چشمهایت برکه ی تاریک ماهی های آرامش

کوله بارت را به روی کودک گریان من بگشا...

و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پرهای فراموشی...!


نوشته شده در یکشنبه 91/7/9ساعت 5:7 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |