ندای تنهایی من
نیمه شب دردل دهلیز خموش"ضربه ی پایی افکند طنین دل من چون دل گلهای بهار"پرشد از شبنم لرزان یقین گفتم این اوست که باز آمده است"جستم از جا ودر آیینه گیج... برخود افکندم با شوق نگاه" آه لرزید لبانم از عشق" تار شد چهره ی آیینه ز آه (شاید او وهمی را می نگریست) گیسویم در هم و لبهایم خشک"شانه ام عریان در جامه ی خواب لیک در ظلمت دهلیز خموش"رهگذر هر دم می کرد شتاب (نفسم ناگه در سینه گرفت) گویی از پنجره ها روح نسیم"دید اندوه من تنها را ریخت بر گیسوی آشفته ی من"عطر سوزان اقاقی ها را (تندو بی تاب دویدم سوی در) ضربه ی پاها در سینه ی من"چون طنین نی در سینه ی دشت لیک در ظلمت دهلیز خموش"ضربه ی پاها لغزیدو گذشت (باد آواز حزینی سر کرد)