ندای تنهایی من


نوشته شده در جمعه 91/7/14ساعت 10:8 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |

من تنهایی را در التهاب لحظه ها،از پس دیوار شب و درآینه ی باور خود احساس می کنم..

 

قسم به زمان،اشک تنها گواه این حضور تلخ بود!!!


نوشته شده در جمعه 91/7/14ساعت 8:49 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |

من دلی شکسته،بغضی در صدا دارم هنوز

چشم گریان و دلی درد آشنا دارم هنوز

من شکستم عهد خود با هرچه غم یا غصه بود

پس چرا دارم غم و غصه چرا دارم هنوز

گم شدم در بی کسی ،تنها شدم با درد خود

گرچه ساکت مانده ام ناگفته ها دارم هنوز

خسته ام از این سکوت،از غربت این لحظه ها

با دل بی همزبانم ماجرا دارم هنوز

گر چه من دیگر ندارم تاب رفتن یا سفر

روبرویم جاده ای بی انتها دارم هنوز

من نمی دانم چه سازم عاقبت با این دلم

که دلی شکسته بغضی در صدا دارم هنوز...


نوشته شده در جمعه 91/7/14ساعت 8:48 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |

دگر از عشق حقیقی خبری نیست که نیست

از وفا،مهر و محبت اثری نیست که نیست

این همه فکر نمودیم که فردا چه کنیم

باز فردا شدو در آن ثمری نیست که نیست

چه بگویم ز زمانه همه مکر است و ریا

همه سالوسی و در آن حذری نیست که نیست

خوب را زشت بدیدیم وبدی ها را خوب

چشم ها بسته وگویی بصری نیست که نیست

عشق هامان همه مصنوعی و همراه هوس

هیچ بر عشق حقیقی نظری نیست که نیست


نوشته شده در جمعه 91/7/14ساعت 8:46 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |

چشم من بیا منو یاری کن،گونه هام خشکیده شد کاری کن

غیر گریه مگه کاری میشه کرد،کاری از ما نمیاد زاری کن

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد،تا قیامت دل من گریه می خواد

هر چی دریا و زمین داره خدا،با تمام ابرای آسمونا

کاشکی می داد همه رو به چشم من،تا چشام به حال من گریه کنند

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد،تا قیامت دل من گریه می خواد

قصه ی گذشته های خوب ما خیلی زود مثل یه خواب تموم شدند

حالا باید سر رو زانوم بذارم،تا قیامت اشک حسرت ببارم

دل هیچکی مث من غم نداره،مث من غربت و ماتم نداره

حالا که گریه دوای دردمه،چرا چشمام اشکاشو کم میاره...


نوشته شده در جمعه 91/7/14ساعت 8:45 عصر توسط ندا| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >